"✊🏻🚩 بِدُونِ مَرز دَر حُوزِه های اِنقِلابی"

حجاب از تگاه شهدا/.../علیرضا احمد خانلو


"بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند"

پدرم بین آفریقا و چین تجارت می کر د و من فقط خرج می کردم ، هر طوری که می خواستم. پاریس و لندن را خوب می شناختم ، چون همه لباسهایم را از آن جا می خرید.
در طی دیداری که به اصرار امام موسی صدر برگزار شد، ایشان به من گفت : " ما مؤسّسه ای داریم برای نگهداری بچّه های یتیم. فکر می کنم کار در آنجا با روحیه ی شما سازگار باشد. من می خواهم شما بیایی آنجا و با چمران آشنا شوی " وتا قول رفتن به مؤسّسه را از من نگرفت ، نگذاشت برگردم.
یکشب در تنهایی همانطور که داشتم می نوشتم چشمم به یک نقّاشی که در تقویمی چاپ شده بود افتاد. یکی از نقّاشی ها زمینه ای کاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیر نقّاشی به عربی شاعرانه ای نوشته شده بود:
" من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق وباطل را نشان میدهم وکسی که دنبال نور است این نور هر چقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود. "
آن شب تحت تاثیر این شعر ونقّاشی خیلی گریه کردم.
هنوز پس از گذشت این مدّت نمی توانم نهایت حیرتم را در اوّلین برخورد با شاعر آن شعر و نقّاش آن تصویر درک کنم.او کسی نبود جز "مصطفی چمران".

من با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بودم. حجاب درستی نداشتم اما دوست داشتم جور دیگری باشم، دوست داشتم چیز دیگری ببینم غیر از این بریز و بپاش ها و تجمل ها....
من می دانستم بچه ها به مصطفی حمله می کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می آوری موسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می کرد (خودم متوجه می شدم) مرا به بچه ها نزدیک کند. می گفت:" ایشان خیلی خوبند. این طور که شما فکر می کنید نیست. به خاطر شما می آیند موسسه و می خواهند از شما یاد بگیرند. ان شا الله خودمان بهشان یاد می دهیم." نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن چنانی اند. این ها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد،به اسلام آورد.
یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می رفت همراهش بودم.داخل ماشین هدیه ای به من داد. آن زمان هنوز ازدواج نکرده بودیم و این اولین هدیه اش به من بود.خیلی خوشحال شدم و همانجا بازش کردم،دیدم یک روسری است؛یک روسری زیبا با گلهای درشت.من جا خوردم اما او لبخند زد وبه شیرینی گفت:"بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند."
از آن وقت روسری گذاشتم و مانده است.

منبع: کتاب نیمه پنهان ماه

گوهر غیرت (روایتی ازمادر شهید)

 


شهید رضا مجیدی

گوهر غیرت

رضا غیرتی مذهبی داشت. نسبت به عفاف و حجاب حساس بود. توجه زیادی به دستورات الهی نشان می داد. با شرکت در جلسات قرآن ، عشق وافری نسبت به کلام خدا ابراز می کرد. فعالیت فراوانی نسبت به فهم دروس خود داشت. مورد احترام بچه ها بود. نسبت به همسالان خود مؤدب بود و بزرگسالان را احترام می کرد.

آنگاه که رژیم ستمشاهی دستور داد که دختران ، لباس هایی به رنگ آبی و قرمز پوشیده و در خیابان ها رژه بروند ، چشمۀ غیرت مذهبی اش به جوش آمد. به مدرسۀ خواهرش رفت و با قاطعیت به مدیر مدرسه گفت: من به هیچ عنوان نخواهم گذاشت خواهرم بدون حجاب از مدرسه خارج شده و رژه برود. مدرسه او را تهدید به ساواک کرد اما نتوانست کیمیای حفظ ناموس و گوهر غیرت او را غبار آلود کند.

به روایت از مادر شهید (تندر تانکها ص 51)

راستی تا حالا یه نگاهی به دور و برمون انداختیم . اطراف خودمون ، کوچه محله ، شهرمون استانمون ، کشور عزیزمون و موقعیتش تو دنیا . تا حالا به این فکر کردید اونروز دلیرمردانی از همه هستی و مواهب دنیوی خودشون : جان ، مال ، هستی و ناموسشون گذشتند و با غیرتشون جونشون رو فدای من و شما کردند تا آروم و بیدغدغه زندگی کنیم . وصیتنامه هاشون را خوندیم ؟ از ما چی خواستند؟

لطفا به ادامه مطلب رجوع فرمایید.


   
 
 صفحه اصلی|نقشه سایت|درباره ما         
   
 
 
 
 
 
 
  
 
 
 
 
 
 
 
  

             خواهرم! دشمن از سیاهی چادر تو می ترسد تا سرخی خون من


          چرا شهدا این قدر بر حجاب و پوشش بانوان تاکید و سفارش کرده اند. اصلا چه رابطه ای میان خون شهید و حجاب وجود دارد. چرا آنان که برای دفاع از آب و خاکشان، از جان پاکشان گذشته اند این قدر توصیه به حجاب دارند و حتی حجاب را از خون خود کوبنده تر می دانند.

خیلی وقت ها وقتی در عبور از کوچه و خیابان با فرازی از وصیت نامه شهیدان درباره توصیه به رعایت حجاب بر روی دیوارها رو به رو می شوم، دلم می لرزد و بی اختیار این جمله در ذهنم شکل می گیرد، آن ها که رفتند کار حسینی کردند پس چرا ما که ماندیم کار زینبی نکنیم و رعایت حجاب حفظ ارزش های اسلامی کار زینبی برای پاسداشت خون شهداست. شاید باورش سخت باشد که زنان بسیاری دوشادوش رزمندگان اسلام در صحنه های دفاع مقدس حضور داشتند که در نقش پرستار و پزشک یاری رسان رزمندگان بوده اند و حتی این هم باعث نشد که لحظه ای حجاب خود را کنار بگذارند.

به یادشهدای حجاب

قسم بر خداوند روز حساب
 خداوندِ غیرت، تعصّب، حجاب
 که یک آن، همه قلبم آذرم شد
 فزون کاسه‌ی چشمم از شرم شد
 چه دیدم، چه بود و چه شد؟ ای خدا!
 چه بود آن غریوِ سکوت، آن صدا؟
 که بود آنکه فریادی از غم کشید؟
  به ایوان عدل، نقش ماتم کشید؟
 صدای زنی آمد از باختر
 صدایی ز خونابه ها داغتر
 صدایی که با خود غمی کهنه داشت
 فغان ها ز بیداد و از دشنه داشت
 صدایی که از عمقِ جانی حزین
 ز جسمی همه غرقِ خون بر زمین
 خروشید و از سینه ای بر دمید
 به جسم بشر روح دیگر دمید
 که ای غرق دریای وهم و سراب!
 تو خواهی که از « مروه » گیری حجاب؟
 حجابی که میراث بنت الهدی‌ست
 تو پنداری از روح و جانم جداست؟
 اگر غرق در خون ببیند تنم را پدر
 اگر تکه تکه شوم پیش چشم پسر
 نبیند کسی چهره‌ی آفتاب
 نبینی تو هرگز مرا بی حجاب

۹۸/۰۴/۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰
علیرضا احمدخانلو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی